مقالههای استادان
کمک مالی
Info:+93-783-509-900

درنگی بر کتاب «انسان در جستوجوی معنا» اثر ویکتور فرانکل
انسان به دلیل برخورداری از آگاهی و آزادی، میتواند به کلیت زندگی خود بنگرد و آن را وسیلهای برای رسیدن به معنا و هدفی معین بگرداند. پرسش از معنای زندگی پرسش از همان معنا و هدفی است که فرد انسانی در یک انتخاب کلان، آن را بر میگزیند و سایر انتخابهای خُرد خود را در زندگی روزمره متناسب با آن پی میگیرد.
انسان موجودی است متفکر، پرسشگر و کنجکاو که در سراسر زندگی، از هستی خود، آگاه است. انسان میتواند کل هستی و زندگی خویش را به عنوان یک واحد به هم پیوسته در نظر گیرد و از منظری فراتر از زندگی هر روزی بدان بنگرد. از این منظر انسان با این ماجرا روبرو میشود که ناخواسته از عدم، به جهان هستی پا نهاده و چند صباحی بعد ناخواسته به نیستی میرود. اگر فرایند تحقیق و پژوهش انسان در اینجا متوقف شود، دیگر هیچ دلیل و علاقهای برای بودن و زیستن نخواهد یافت.
انسان همچنین در این کلینگری، انبوهی از درد و رنجها را در زندگی خود مییابد که ناخواسته بر او تحمیل شده و در زندگی، راهی به رهایی از آنها نیست. بر همین اساس انسان از خود میپرسد آیا زندگی انسان به عنوان یک فرایند آگاهانه و مختار که آکنده از دردها و رنجهاست، در واقع دارای هدف و غایتی بیرون از خود است که زندگی انسان در طلب آن هدف، ارزشمند و مهم تلقی میگردد یا اینکه هدف بیرونی در کار نیست و این ما هستیم که با ارادهی پولادین خود، برای زندگی خویشتن معنا و هدف جعل کرده و آن را مهم و ارزشمند تلقی میکنیم.
انسانها به طور فطری و طبیعی در پی یافتن معنای زندگی شان هستند. کسانی که معنای باارزش در زندگی خود نمیبینند، گرفتار خلاء درونی میشوند. این حالت را «خلاء وجودی» یا «پوچی زندگی» نام نهادهاند. این خلاء را جز یافتن معنا در زندگی چیزی جبران کرده نمیتواند.
شاید هیچ محقق، فیلسوف، روانشناس، روحانی، عارف، شاعر و … نتواند پاسخ جامع و همهپذیر برای این پرسش «معنای زندگی چیست؟» ارائه کند. زیرا معنای زندگی از فرد به فرد، روز به روز و ساعت به ساعت در تغییر و دیگردیسی است. این سوال به طور کلی میتواند مانند این پرسش باشد که از کسی بپرسیم «بهترین حرکت مهرهها در بازی شطرنج کدام است؟». تنها خود انسان میتواند به پرسش زندگی و دربارهی زندگی پاسخ گوید. زندگی که او خود وظیفهدار و مسؤل آن است. حتا توقع داشتن پاسخهای قالبی و یکسان برای این پرسش نیز اساساً امریست نامطلوب و انتظاریست نابهجا.
به منظور نظم و ترتیب بخشیدن به این معلومات پراکنده، پای صحبت دکتر ویکتور فرانکل، نویسنده و روانپزشک نامدار اتریشی، نشستم و کتاب «انسان در جستجوی معنا» اثر وزین این بزرگمرد را ورق زدم.
«انسان در جستجوی معنا»، با عنوان اصلی Man’s search for meaning)) نام کتابیست از ویکتور فرانکل، نویسنده و روانپزشک نامدار اتریشی. کتاب در دو بخش(سرگذشتی در اردوگاه کار اجباری و معنای اساسی لوگوتراپی) گرد آمده است. این کتاب از پرفروشترین کتابهای دنیا به حساب میآید. مطابق برخی روایتها تا زمان مرگ نویسنده بیش از ۹ میلیون نسخه از این کتاب فروخته، به ۲۴ زبان زندهی دنیا ترجمه و همچنان ۷۳ بار تجدید چاپ شده است.
ویکتورفرانکل در بخش نخست کتاب، سرگذشت دردناک خود را از زندان نازیها نوشته است. سرگذشت سراسر اندوه و رنج و حقارت. مشقتهای که دمار از روزگارش در آورد. گرسنگی، تشنگی، برهنهگی، بیکفشی، توهین، تحقیر، ترس، کتک… دوستان وفادار و خستگی ناپذیر فرانکل در اردوگاه کار اجباریست. همهی اینها از روز ورودش در اردوگاه تا واپسین روزهای حضورش در آن جمع، دامن دکتر را رها نکرده و برای آن و لحظهای هم بییادش نبوده است.
فرانکل از زندان خاطرات المناکی دارد. حکایت او از کلبهی بیماران «تیفوسی» سخت دردناک است: «وقتی یکی از زندانیان جان داد، زندانیان یکی یکی به جسدی که هنوز گرم بود، نزدیک میشدند. یک نفر پسماندهی سیب زمینی پختهی او را چنگ زد و برداشت، دیگری اندیشید که شاید کفش چوبین مرده برایش مناسبتر باشد و کفشهای خود را با آن عوض کرد. یکی دیگری نیمتنهاش را در آورد و دیگری خوشحال بود که میتوانست چند متر نخ به دست آورد…»
ویکتور در بخش دیگری از خاطرات زندان، پرتاب یک سنگ توسط یک نگهبان به سوی خودش را با عینک دقت مینگرد و آن را اهانت بزرگ معنا میکند: «زمانی که به بیلی تکیه داده و نفس تازه میکردم، نگهبان متوجه شد و گمان برد که دارم وقت تلفی میکنم. درد جانکاهی که در آن لحظه برایم آفرید، نه از دشنام بود و نه از ضربهای که به من وارد آورده بود. نگهبان حتا این زحمت را به خود نداد تا به فرد لاغری ژندهپوش گرسنهای که در برابرش ایستاده بود و شاید به گونهی مبهم سیمای انسانی را برایش تداعی میکرد، حرفی بزند یا حتا فحشی نثار کند. در عوض با حالتی سرورآمیز سنگی برداشت و به سوی من پرتاب کرد. این کار وی به نظر من دقیقاً همانند شیوهی جلب توجه یک حیوان به منظور به حرکت در آوردن آن به کاری بود.»
فرانکل در واپسین روزهای بودن در زندان یک بار به خود جرأت میدهد و خطاب به یک سرکارگر میگوید: «اگر در همان مدت زمانی که من از تو راهسازی را آموختم تو هم جراحی مغز را میآموختی، برایت احترام فراوانی قایل میشدم.»
زندگی فرانکل و همسلولیها و همزندانیهایش در هالهای از ابهام میگذشت. زندهماندن و نفسکشیدن در آنجا اتفاق بیش نبود. در زندان بزرگترین رویای زندانیان را لقمهای نان و آب گرم شکل میداد. بلندترین خواست زندانیان شاید از مقدار خوراک عادی یک انسان فقیر روستایی تجاوز نمیکردند.
فرانکل به خاطر دارد که یک شب با خُرخُر یکی از زندانیان از خواب پرید ـ او ظاهراً گرفتار کابوس شده بود و دست و پا میزدـ میخواهد که او را بیدار کند، اما ناگهان دستش را پس میکشد و به خود میآید. با خود فکر میکند که رویا هر قدر هم هولناک باشد، به ناگواری و تلخی واقعیت زندگی اردوگاهی پیرامون شان نخواهد بود. لذا به خود اجازه نمیدهد که دوست همسلولیاش را از آن جهان رویایی به زندانی آورد که توهین و تحقیر غذای روزانهی آن است. فرانکل با پشت سر نهادن تجربهی کشندهی جنگ دوم جهانی و خشونتهای آن و ژرفاندیشی دربارهی انسان و زندگی و چیستی آن، نگاه دیگرگون به زندگی، رنج و دیگر عوامل موثر بر این مفاهیم یافت.
بخش دوم کتاب به معرفی معنادرمانی(لوگوتراپی) اختصاص یافته است. لوگوتراپی(Logotherapy) یا معنادرمانی که به نام مکتب سوم وین نیز مشهور است، بر اساس معنای هستی انسان و تلاش او برای رسیدن به این معنا استوار است. تأکید و استواری بر معنا، وجه ممیزهی این مکتب با روانکاوی فروید و روانشناسی آدلر است. یعنی «لذتطلبی» پایهی روانکاوی فروید، «قدرتطلبی» پایهی روانشناسی آدلر و «معناجویی» پایهی معنادرمانی فرانکل را شکل میدهد.
در این فصل نویسنده کوشیده است تا روش درمانیاش را شرح دهد. کارِ لوگوتراپی نه تدریس است و نه پند و موعظه. همان اندازه که از استدلالات منطقی به دور است، از موعظه و پندهای اخلاقی هم رویگردان است. لوگوتراپی برای یافتن معنای زندگی راههای زیادی را پیشنهاد میکند: انجام کارهای شایسته، تجربه و درک ارزش والا و تحمل درد و رنج. لوگوتراپی نقش عشق را نیز در یافتن معنای زندگی با اهمیت میداند، چون عشق تنها راهیست که به وسیلهی آن میتوان به ژرفای وجود انسان دیگری نفوذ کرد.
تأثیر این سخن نیچه که میگوید: «آن کس که چرایی زندگی خود را یافته، با چگونهاش نیز خواهد ساخت.»، از ابتدا تا انتهای کتاب محسوس است. یعنی قسماً روش لوگوتراپی تحت تأثیر این فرمودهی نیچه شکل گرفته است. دانستن «چرایی» زندگی کاریست دشوار. به این تعبیر خوشبختترین انسانها کسانیاند که این «چرایی» را دریافته و پاسخ داده اند.
سخن فرانکل آنگاه بر من عمیقترین تأثیرش را گذاشت که او با طرح یک پرسش ساده و زیر پاافتاده، افسردگی ژرفِ یک پزشک سالخورده را درمان کرد: یک پزشک سالخوردهای که به افسردگی ژرفی گرفتار شده بود، برای درمان نزد ویکتور فرانکل در وین میرود. این پزشک طاقت مرگ همسرش را که دو سال قبل درگذشته بود، نداشت. فرانکل با طرح پرسشی کوتاهی رنج او را معنادار میسازد «چه میشد اگر شما مرده بودید و زن تان زنده میماند؟» پزشک فریاد برمیآورد: «وای که این دیگر خیلی بدتر میشد. بیچاره او چگونه میتوانست همهی این درد و رنجها را به تنهایی بپذیرد.» پس این یعنی رنج شما معنادار است و رنگی از فداکاری و گذشت دارد.
در شبکهی تداعی من، فرجامین سخن فرانکل اینست که برای زندگی تان معنایی پیدا کنید و زندگی را با آن گره زنید. زیرا زندگی منهای معنا بار گردن انسان است و از آن چیزی حاصل نمیشود.
علی مهدوی، ۲۵ عقرب ۱۳۹۸